بسم الله الرحمن الرحیم
نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد.........به ادامه مطلب بروید.
نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
داستان های کودکانه ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
قصه ,
داستان های کودکانه ,
قصه های کودکانه ,
داستان هایی برای کودکان ,
قصه هایی برای کودکان ,
داستان نی نی تنبل ,
داستان نی نی تنبل برای کودکان ,
داستان های زیبا ,
داستان های شنیدنی ,
داستان های آموزنده ,
قصه های موقع خواب ,
قصه های کودکانه و جالب ,
قصه ی کودکانه نی نی تنبل ,
قصه ی نی نی تنبل ,
قصه نی نی تنبل ,